اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

اروئیکا

اروئیکا عریانی اندیشه است و پاکی دل،اروئیکا یعنی تمام خوبیهای دنیا، اروئیکا یعنی دوستت دارم چرا که زندگی یعنی دوست داشتن

دوشنبه، 14 خرداد، 1386

دوشنبه، 14 خرداد، 1386 

حالا که داری میری ....

تنهاییم رو با کی قسمت کنم؟

شادی هام رو به کی بگم؟

اعتمادم رو خرج کی کنم؟

تو تنها کسی بودی که فرنوش رو بدون اروئیکا هم دوست داشتی.

میدونم که میخوای بگی همیشه کنارمی .ولی دیگه چطوری میخوای با موهام بازی کنی؟ چطوری تو گریه هام بغلم کنی؟ چطوری تو خنده هام ببوسیم؟

.......

تو خوش باش . من هم خوشم . دوستت دارم باران من.

چهارشنبه، 9 خرداد، 1386

چهارشنبه، 9 خرداد، 1386

سلام

کی گفته از دل برود هرآنکه از دیده برفت؟

امروز شد سه سال که نیستی و امروز شد یک سال که من ازت بزرگتر شدم

هنوز هم اون کوه و اون فال حافظ و حرفت توی گوشمه

ببین کی دوباره ماها اینجا باشیم

حق با تو شد . ولی خوب چه باک

من که هر سال سر تولد تو شمعهات رو برات روشن میذارم و تو که هر سال واسه فوت کردنشون میای

دیگه چه باک؟

ولی خوب همه این بهونه ها نمیتونه جلوی دلتنگی منو بگیره . قد یه کهکشون ستاره دلم برات تنگ شده

سلام منو به خدا برسون . شاد باشی

پنجشنبه، 3 خرداد، 1386

پنجشنبه، 3 خرداد، 1386

 

سعی میکنه لبخندش رو پنهون کنه . چشمهاش برق میزنه .

پریدم و بغلش کردم . بوسیدمش .

آروم گفت، بزرگ شدی . خندیدم و گفتم : نه پیش تو ،

پرسید : عاشق شدی؟ . سرم انداختم پایین و گفتم : گمونم آره

ابروش رو بالا انداخت و گفت: پس عشقت کو؟ . خندیدم و گفتم: مال من نبود، رفت دنبال جفت خودش

لبخند زد و گفت: دلتنگی؟ . گفتم: واسه اونی که دوستم داره ، آره

گفت : میاد؟ . گفتم : میاد

پرسید : کی؟ گفتم : قبل از اینکه دیر بشه

گفتم : کسی پیدا شد که بهت بگه ، خانه دوست کجاست؟

دستش رو گذاشت رو قلب من و گفت : همیشه سر جاش بوده

پرسیدم کجا بودی؟ آروم در گوشم گفت: ( تو شبهای اون میدرخشیدم تا جسارتش بارور بشه

 

 ****************************************************

 

دلم براش تنگ شده بود، نمی دونم چرا فکر کردم بدون اون میتونم ، دیدی ازم چی مونده بود؟ وقتی که رفت گرم بودم، تا اینکه اون بارون سرد اومد و ذره ذره یادگاریهای اروئیکا رو شست و با خودش برد .

راستی ، الان که اروئیکای من از شبهای تو رفته، دلت رو به کدوم نور خوش میکنی؟

پنجشنبه، 3 خرداد، 1386

پنجشنبه، 3 خرداد، 1386

 

سعی میکنه لبخندش رو پنهون کنه . چشمهاش برق میزنه .

پریدم و بغلش کردم . بوسیدمش .

آروم گفت، بزرگ شدی . خندیدم و گفتم : نه پیش تو ،

پرسید : عاشق شدی؟ . سرم انداختم پایین و گفتم : گمونم آره

ابروش رو بالا انداخت و گفت: پس عشقت کو؟ . خندیدم و گفتم: مال من نبود، رفت دنبال جفت خودش

لبخند زد و گفت: دلتنگی؟ . گفتم: واسه اونی که دوستم داره ، آره

گفت : میاد؟ . گفتم : میاد

پرسید : کی؟ گفتم : قبل از اینکه دیر بشه

گفتم : کسی پیدا شد که بهت بگه ، خانه دوست کجاست؟

دستش رو گذاشت رو قلب من و گفت : همیشه سر جاش بوده

پرسیدم کجا بودی؟ آروم در گوشم گفت: ( تو شبهای اون میدرخشیدم تا جسارتش بارور بشه

 

 ****************************************************

 

دلم براش تنگ شده بود، نمی دونم چرا فکر کردم بدون اون میتونم ، دیدی ازم چی مونده بود؟ وقتی که رفت گرم بودم، تا اینکه اون بارون سرد اومد و ذره ذره یادگاریهای اروئیکا رو شست و با خودش برد .

راستی ، الان که اروئیکای من از شبهای تو رفته، دلت رو به کدوم نور خوش میکنی؟